9.7 C
Paris
Friday, April 26, 2024

آشنایی با مسعود خدابنده نفوذی خائن و جاسوس انگلیسی تبار

جعلیات ابلهانه مسعود خدابنده آب به آسیاب رجوی ریخت!
مرزها مخدوش است، چه چیزی را باید باور کرد؟!

از شنبه شب گذشته( ۲۶ مهر ۱۳۹۹ – ۱۷ اکتبر ۲۰۲۰ ) که جعلیات مسعود خدابنده درباره یکی از افراد جداشده آلبانی منتشر گردید، مشخص بود که سناریو مضحک بی سروتهی طراحی شده تا ظاهرا از جداشدگان آلبانی در مقابل فرقه رجوی حمایت نمایند.
اما محصول کار شیادانی مانند مسعود خدابنده، مسیر فرقه رجوی را در قربانی کردن افراد جداشده از سازمان مجاهدین، هموارتر و جری تر نموده است.
زندگی افراد جداشده را در معرض انواع خطرها و توطئه ها قرار داده و عاملی شده تا هست و نیست جداشدگان توسط رجوی به تاراج برده شود!
فعالیت های مخرب باند مسعود خدابنده(ایران اینترلینک) در بین جداشدگان و در دو دهه گذشته، چاقوی رجوی را علیه جداشدگان و خانواده های آنان تیز تر نموده، قربانیان را مجددا به قربانگاه فرستاده و محصول رنج و شکنج جداشدگان را به صندوق فرقه ریخته است!
به این مدل دنائت می گویند کاسبی با رنج و خون جداشدگانی که در زندان های رجوی تا پای اعدام رفتند، شکنجه شدند یا سر از زندان ابوغریب صدام حسین درآوردند!
باشد تا فرصتی دیگر.

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ – ۱۹ اکتبر ۲۰۲۰
جواد فیروزمند

 

آشنایی با مسعود خدابنده نفوذی خائن و جاسوس انگلیسی تبار

این مطلب را برای اولین بار می نویسم. تا افکار عمومی و بطور خاص اعضای جداشده از فرقه رجوی بدانند که چه جانورهای دلسوزی در کنارشان هستند و به چه کارهایی مشغولند!

تابستان سال ۲۰۰۵ بود که برای اعلام پناهندگی وارد فرانسه شدم. سال ۲۰۰۶ بود که پس از سومین مصاحبه با اداره پناهندگی پاسخ منفی گرفتم. کسی که با من مصاحبه کرد، رئیس اداره پناهندگی کل خاورمیانه و بخش آسیایی بود. کسی که در معرفی خود گفت، پرونده پناهندگی مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر را او رسیدگی کرده است.

او در پاسخ به اعتراض من گفت، ما سازمان مجاهدین خلق و رهبرانش را بهتر از شما ها که سال ها در میان آنان بودی می شناسیم. فکر نکن فقط رهبری سازمان در پاسخ منفی به تو دست داشته، بلکه دوستان خودت بیشترین تاثیر را داشته اند.

پرسیدم اقدامات ضد انسانی باند تبهکار رجوی که روشن است اما چرا دوستان من؟ کدام دوستان؟

پاسخ داد، همان ها که جلسه مطبوعاتی برایت ترتیب دادند. همان ها که با آنان نشست و برخاست و بیشترین روابط را داری.

همان هایی که برای وب سایت هایشان مقاله می نویسی و در پاریس جلسه مشترک داری.

هنوز زود است از پشت پرده ها سر در بیاوری. توصیه من به تو این است که در انتخاب دوستان خود تجدید نظر کن!

پرسیدم دوستانی که می گویید چگونه در پرونده من دخیل شده و تاثیر منفی گذاشته اند؟ آیا سند یا اسنادی وجود دارد؟

گفت؛ بله که وجود دارد.

گفتم خواهش می کنم اسناد را به من نشان بدهید.

گفت این اسناد طبقه بندی سری دارند و نمی توانم بهت نشان بدهم. چون مشخصات دیگر منابع ما نیز در همان اسناد وجود دارد.

من وظیفه ای نداشتم تا این موضوع را به تو بگویم. از روی دلسوزی بود و سرگذشت دردناک و ظلمی بود که مجاهدین در حق تو کرده بودند.

گفت پناهندگی حق تو بود و طبق قوانین اروپا تو پناهنده هستی. اما ما نمی توانیم این حق را به تو بدهیم چون رفقایت آنقدر علیه تو شوریده اند که موضوع پرونده تو را امنیتی کرده اند و این برای من هم عجیب است!

نمی توانستم باور کنم. پیش خودم می گفتم اینها عمدا نمی خواهند پاسخ بدهند و با افترا و تهمت بنام رفقا می خواهند ما را با هم درگیر نمایند. و این توطئه دیگری است از طرف باند رجوی!

بالاخره حق پناهندگی و در واقع زندگی را به این شکل از من گرفتند و من تا ۱۴ سال پس از آن همیشه یک سئوال بزرگ رو در روی خودم داشتم که کدام دوستان؟ کدام رفقا؟ بجز فرقه رجوی که با آنان بخاطر ظلم و زندان و شکنجه و حکم اعدام در افتاده ام، چه کسانی یا چه کسی در قالب دوست با زندگی من بازی کرده است؟

من ۱۴ سال گذشته را بدون حق زندگی گذراندم. شرایط بسیار سخت و طاقت فرسایی بود. نه اجازه کار داشتم، نه حق بیمه و نه کمک هزینه، …

تمام ۱۴ سال گذشته را در دادگاه های فرانسه سپری کردم تا از حق زندگی خودم دفاع کنم. اما متاسفانه آنهایی که در طرف مقابل درگیر پرونده من بودند، عمدا می خواستند نفس ام را ببرند تا صدایم به جایی نرسد. چرا که من در روشنگری هایم در ارتباط با فرقه رجوی اسرار هویدا کرده بودم. اما فقط دست های فرقه رجوی نبود. دست های ناپاک دیگری هم وجود داشت که از روبرو با لبخند دست ات را می فشردند و از پشت خنجر می زدند.

تا اینکه پس از ۱۴ سال توانستم در دادگاهی اعاده حیثیت کنم و اسناد و مدارکی که علاوه بر فرقه رجوی از طرف ظاهرا دوستان و در واقع رفقای خائن علیه من نوشته شده بود را ببینم.

یکی از این نارفیقان خائن فردی است بنام مسعود خدابنده، جاسوس انگلیسی و شخصی بی بته که حتی در تمام این سالیان نتوانسته است یک علت واقعی برای جدایی خود از فرقه تبهکار رجوی دست و پا کند. شخصی با پروسه ای بسیار مشکوک که در بین افراد جدا شده هنوز هم نفوذ دارد و تلاش می کند جعلیات و دروغ بافی هایش را بعنوان سند به خورد نشریات، خبرگزاری ها و اسپانسر های خود بدهد. شخصی که همانند بسیاری دیگر زمانی کوتاه دربان سالن های نشست رجوی بود و خود را همه کاره رجوی معرفی می نماید. کسی که بریده تشکیلاتی بود ولی همان ایام را با عنوان مسئول حفاظت مسعود رجوی و مریم رجوی جا می زند. کسی که به دروغ مدعی تحویل گیری 3 کامیون طلا و هزاران ساعت رولکس و جواهرات از پادشاهی سعودی بوده و با اینگونه شیادی ها می خواهد پرونده و سرگذشت دیگری از خود به خورد دیگران بدهد. شخصی زبون و دون پایه که حتی در سوء استفاده از مطالب افراد جداشده نیز کوتاهی نمی کند. مطالب افراد جداشده را بدون استناد به منبع اصلی، با رنگ و لعابی دیگر به زبان انگلیسی جعل میکند و پس از انتشار با نگارشی دیگر ترجمه کرده و جزو جعلیات و بنام خود تحویل اسپانسر هایش می دهد تا به نان و آب برسد همانگونه تا کنون چنین کرده و حق و حقوق افراد جداشده را ضایع ومال خود نموده است…

حال این اختاپوس به جمع جداشدگان آلبانی چنگ انداخته است. باندی درست کرده و بروبیایی راه انداخته و از قبل جعلیاتی که می بافد بهره های فراوان می برد. او چندی پیش شویی در ارتباط با مشکلات یکی از جدا شدگان آلبانی راه انداخت که بله یک نفوذی در بین جداشدگان یافته اند که می خواهند افشایش کنند و پلیس آلبانی هم بدنبال اوست. این نفوذی می خواسته که یکی از اعضای جداشده را ترور کند. و ادامه داده بود که بزودی نفوذی مزبور را افشا و به دست عدالت خواهد سپرد!

خب بعد از این همه مدت چه شد؟ نفوذی رجوی در بین جداشدگان که می خواسته یکی از جداشدگان آلبانی را ترور نماید دستگیر و به دست عدالت سپرده شد؟ او چه کسی بود؟ آیا افشا شد؟

چقدر این جاسوس انگلیسی تبار زبون و پلید است که خود را جداشده نیز می نامد، حاضر است دست به هر جعلیاتی بزند تا با شارلاتان بازی سر دیگران کلاه بگذارد. همانگونه که او با همپالگی هایش طی سالیان دراز به این کار شنیع و ناشریف اشتغال داشته و دست بر دار هم نیست و هر روز به دنبال دروغ یا جعل دیگری است. یکی از جعلیات دیگر او درباره فرقه رجوی، ترور او توسط اعضای سازمان است.

او در مصاحبه با مرکز اسناد مدعی شده که در جلسه سالن فیاپ تعدادی از اعضای سازمان بدنبال او بوده اند تا او را ترور نمایند. طبیعی است که این خود شیفتگی و خود شیرینی ها برای گرانفروشی است. در جلسه سالن فیاپ که بیش از ۵۰ تن از چماقداران رجوی به افراد جداشده حمله کرده و سالن فیاپ را به خاک و خون کشیدند، مسعود چاخان به همراه دکتر راستبین و زنده یاد منوچهر شلالی اواخر آن رویداد وارد شدند که من خود به سرعت آنها را به راهرو امن دیگری هدایت کردم و او اطاق زباله و پنهان شدن در میان زباله ها را انتخاب کرد تا آسیبی نبیند.

قهرمان ما مسعود چاخان که طی این همه سال حتی یک سیلی از چماقداران رجوی نخورده، تا نیم ساعت پس از پایان حمله افراد رجوی به جداشدگان و حضور پلیس فرانسه، هنوز در آن آشغالدانی خود را پنهان کرده بود. بسیاری از افراد جداشده در آن جلسه بطور خاص زنده یاد هادی شمس حائری، محمد حسین سبحانی، علی اکبر راستگو و تعدادی دیگر توسط چماقدارن رجوی ضرب و شتم و مجروح شدند و مسعود چاخان قهرمان قلابی ما که در میان زباله ها خود را پنهان کرده بود توسط باند رجوی ترور نشد!

مسعود خدابنده در تشکیلات سازمان لقب بسیار خوب و برازنده ای داشت. رفقایش به او مسعود چاخان می گفتند.

علت اصلی هم موش مردگی های او بود. هر جا که می بایست بهایی بپردازد، بهانه ای می آورد و از زیر بار شانه خالی می کرد و خودش را به موش مردگی می زد تا اینکه قهرمان ما بالاخره همان را نیز نتوانست بکشد و بریده تشکیلات شد و همانند بسیاری دیگر از بریدگان تشکیلاتی با تعهد به هواداری و کار در خارجه، توسط سازمان به اروپا اعزام گردید. و در رابطه با همان رویداد در مصاحبه با مرکز اسناد مدعی شده که مسئولیت حفاظت و انتقال مریم رجوی از عراق به فرانسه با او بوده است. پستی و شیرین کاری از نوع شیادی واقعا برازنده اوست. مگر اینکه قبول کنیم رجوی آنقدر خرفت و خر شده باشد که در اوج قدرقدرتی آن ایام از روی پیسی افسار زنش را به دست این شیاد سپرده باشد تا او را از عراق به فرانسه اسکورت و همراهی نماید. همه اعضای جداشده قدیمی و افراد فعلی سازمان می دانند که مسعود خدابنده نقشی در آن رویداد نداشته و بعنوان یک بریده تشکیلاتی به فرانسه اعزام شد نه بعنوان مسئول انتقال و حفاظت مریم رجوی!

امروز که به این ۱۵ سال درد و رنج گذشته در غربت نگاه می کنم، می بینم که این ویژگی اش پیشرفت بسیار زیادی داشته است وما غافل بودیم.

غافل بودیم که مار در آستین پرورش می دهیم و زندگی خود را بدست کسانی سپرده ایم که از پشت خنجر می زنند و بدنبال نابودی مان می باشند.

۱۵ سال طول کشید تا چنین افرادی را از نزدیک بشناسم. متاسفم که خیلی طول کشید و به درد و رنج هایم افزود. مسلما اگر شگردها، خیانت ها و خنجرهایی که به پشت من ودیگر جداشدگان زده است را می توانستم زودتر دریابم، بدون شک از چیزی هراس نداشتم و همان موقع دفتر این شیاد را در معرض عموم قرار می دادم تا او را همانگونه که هست بشناسند!

باشد تا فرصتی دیگر

جواد فیروزمند – دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹ – ۲۸ دسامبر ۲۰۲۰

***

چند نکته برای روشنایی بیشتر:
جناب خدابنده، حاضری گفتگوی ویدیویی زنده داشته باشیم؟

مسئول پرونده پناهندگی من در فرانسه مسعود خدابنده و کریم حقی بودند. پرونده پناهندگی من توسط مسعود خدابنده و دوست فرانسوی اش آلن شوالریاس نوشته و تکمیل گردید. من فقط مدارک مورد نیاز را به آدرس اداره پناهندگی تحویل دادم.
آنها می گفتند ما مسائل پناهندگی تو را در کمتر از ۳ ماه حل و فصل خواهیم کرد. تو فقط بیا و در این جلسه شرکت کن تا همه مسائل پناهندگی ات حل و فصل گردد…
خبر نداشتم که هر دو آنها پس از مدتی از پشت خنجر خواهند کشید و مرا از چاله ای که رجوی کنده بود به چاهی خواهند انداخت که ۱۵ سال بدبختی و آوارگی خواهم کشید…
۱۵ سال طول کشید تا در دادگاهی از من اعاده حیثیت شد. پانزده سالی که نه اجازه اقامت داشتم، نه بیمه ، نه اجازه کار، نه کمک هزینه دولتی و … در این دادگاه من و وکیلم به مدارکی دست یافتیم که علاوه بر فرقه رجوی، این دو عنصر زبون و مادون انسانیت تا آنجا که توانسته بودند همراه با یاوه های فرقه رجوی علیه من زده بودند.
آنها در یکی از گزارشات شان ترور اخلاقی باند پلید رجوی را بازنشخوار کرده و نوشته بودند؛ «فیروزمند برای ترور رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی به فرانسه اعزام شده است. ما تلاش کردیم او را کنترل کنیم اما او به اسپانیا فرار کرد…»…
من از دست شیاطینی مثل شما فرار کردم. من هیچوقت به اسپانیا نرفته ام. و با توطئه ها و ترور اخلاقی باند رجوی نیز آشنا هستم. اما چرا نا رفیقان با من چنین کردند؟ علت چه بود؟ چرا اینگونه از پشت به خنجر کشی من مشغول شدند؟…
باند خدابنده و کریم حقی سالیان دراز همه چیز را در هماهنگی با هم پیش می بردند. بعبارتی شریک دزد و رفیق قافله بودند.
کریم حقی، رفیق گرمابه و گلستان جناب مسعود خدابنده پا را فراتر نهاده حتی اقدام به تهدید علنی کرد که تصویر آن را در همینجا قرار می دهم. در صورتیکه هیچ چیز عجیب و غریب از من سر نزده بود. تنها جرم من این بود که به خواسته نامشروع و دروغ پردازی های آنان تن نداده بودم. همین!

کریم حقی در پیامی به من نوشته بود؛ «نامرد کجایی بلایی تو فرانسه سرت بیارم. بیشرف»
خب، آقای با شرف، بلایی که تو با رفیق ات عهد کرده بودی سرم بیاوری، ۱۵ سال به قیمت زندگی از دست رفته من تمام شد. الان خوشحالی؟
هیچوقت بدون دلیل یا سند و مدرک کسی را مورد سئوال قرار نداده ام.
اگر جناب خدابنده یا کریم حقی یا هر مدعی دیگری فکر میکنند که در این داستان حقی از آنان ضایع گردیده و من عمدا به دروغ پراکنی و شایعه سازی مشغول شده ام، این گوی و این میدان. یک گفتگوی زنده ویدیویی می تواند همه ابهامات را رفع و رجوع کند.
جناب خدابنده اگر با حرف های من مشکل داری یا فکر میکنی در حق ات ظلم شده و … بیا در باره ۱۵ سال درد و رنج گذشته من در فرانسه همزمان با توطئه های فرقه رجوی، گفتگوی زنده ویدیویی داشته باشیم تا سره از ناسره تشخيص داده شود! حاضری؟

سه‌شنبه ۹ دی ۱۳۹۹ – ۲۹ دسامبر ۲۰۲۰
جواد فیروزمند

***

چه مشکلاتی منجر به فرار من از دست باند خدابنده و حقی شد؟

داستان نفوذی مجاهدین و فرار به اسپانیا چه بود؟

اگر بخواهم سرگذشت ۱۵ سال آواره گی و دربدری ام را بنویسم، خود کتابی مفصل خواهد شد. اما فعلا چنین قصدی ندارم.

طی چند روز گذشته برخی با ارسال پیام هایی از من خواسته اند خاطرات این دوران را بازگو کنم. برخی دیگر هم متذکر شده اند که …. بگذریم!

قصدم بازگویی تمام مطالب نیست و در این قسمت به مواردی اشاره می کنم که خواننده عمق مشکلات را دریابد. چرا که معتقدم اینگونه مسائل می تواند مانع از تکرار موارد مشابه گردد. چون در وقایع اخیر آلبانی دیدم دقیقا همان بلایی که سر من آورده اند، سر افراد جداشده می آورند. چرا که بازی کردن با جان و زندگی افرادی که بتازه گی از فرقه رجوی جدا شده و استاتوی قانونی ندارند، بسیار خطرناک است. اولین مطلبی هم که نوشتم دقیقا به این موضوع استناد کرده ام.

سال ۲۰۰۵ میلادی پس از معرفی و درخواست پناهندگی سیاسی در فرانسه شخصی بی سرپناه بودم، خدابنده و حقی در شهر سانس(Sens ) خانه ای داشتند و به من اطاقی دادند.از آنجا که آنها وب سایت و تشکیلاتی در آلمان به راه انداخته بودند، افراد جداشده را تشویق به مقاله نویسی درباره مجاهدین وانتشار آن در وب سایت هایشان می نمودند.

من از سیستم کار آنها سر در نمی آوردم و هر از چندی مطلبی یا اطلاعیه ای ارسال میکردند که تایید یا امضا کنم. در برخی موارد هم نظر من را نمی پرسیدند و از جانب من امضا می کردند که مخالف ومعترض بودم. یکی از این مطالب درباره قربانیانی بود که در سازمان کشته شده بودند بطور خاص قربانیانی که در زندان های سال ۱۳۷۳ در زندان اشرف زیر شکنجه بودند.

آنها بیش از صد اسم و عکس فراهم کرده بودند و می خواستند کتابی تحت همان عنوان منتشر نمایند که توسط فرقه رجوی در زندان های سازمان به قتل رسیده بودند. لیست اسامی و عکس ها را که دیدم فهمیدم خیلی از حقیقت دور است و من نمیتوانم آن را تایید کنم. صریحا گفتم قبول دارم که رجوی صدها نفر را زندانی و شکنجه کرده است. تعدادی را نیز در زندان ها زیر شکنجه به قتل رسانده است. اما همه این اسامی را که شما در کتاب گردآوری کرده اید را رجوی در زندان نکشته است و تقریبا اکثریت آنها اساسا در زندان نبوده اند و بسیاری در حوادث گوناگون یا به مرگ طبیعی فوت کرده بودند. گفتم اگر حقیقت را می خواهید، همین است که می گویم. اما اگر می خواهید با اتهام زنی و دروغ گویی کاری پیش ببرید فرقی با رجوی نخواهید داشت.

این موضوع سرآغاز مشکلات من با آنها بود. چون معتقد بودم با دروغ و اینگونه جعلیات نمی توان مبارزه فکری کرد و این رفتار از اصول و پرنسیپ اخلاقی من به دور است. من منتقد فرقه رجوی بودم نه چیز دیگری!

موارد دیگری هم پیش آمده بود که اعلام مخالفت کرده بودم و فعلا از ذکر همه آنها می گذرم. اما فقط به یک مورد اشاره میکنم و آن هم تلویزیون پیوند بود.

باند حقی و خدابنده در شهر کلیوه آلمان تلویزیونی راه اندازی کرده بودند ومی خواستند من را هم با خودشان به آنجا ببرند. من به شدت مخالف بودم. اولا که من پناهنده فرانسه بودم و علت پناهندگی من در فرانسه نیز همسرم بود که عضو سازمان بود و در کمپ نیروهای آمریکایی مطلع شده بودم به فرانسه منتقل شده است. دوم اینکه حاضر نبودم در جعلیات و دروغ بافی آنها سهیم باشم و آن را خیانت به مردم ایران و پرنسیپ های اخلاقی خودم می دیدم.

سوم اینکه آنها تشکیلاتی همانند فرقه رجوی راه انداخته بودند که هم نشست روزانه داشت و هم نشست انتقادی و دیگ و این موضوع برای من خیلی عجیب بود.

و چهارم اینکه به دلیل مخالفت هایم، شخصی را که در اطاق دیگری زندگی می کرد را فریب داده و وادار کرده بودند از من جاسوسی کرده و به آنان گزارش نماید. من گزارشات جاسوسی آن شخص را که بطور مرتب علیه من می نوشت را بعدها بدست آوردم و همراه با پاسخ کریم حقی در آرشیو دارم که فعلا منتشر نمیکنم.

این موارد و موضوعاتی که بدانان اشاره نکردم، باعث شد آنها من را بایکوت کنند. سپس پول آب و برق و همزمان هزینه اینترنت، تلفن و اجاره خانه را قطع کردند.

خانه ای که من زندگی می کردم تبدیل به خانه ارواح شده بود. نه هزینه ای برای مخارج خورد و خوراک داشتم و نه اینترنت و برق و آب و … همه چیز قطع شده بود و من در شرایط بسیار وخیمی قرار گرفته بودم.

پیگیری ها وتماس هایم نیز به جایی نمی رسید. نه کریم حقی و رفقایش پاسخ می دادند و نه مسعود خدابنده!

آنموقع اوایل تابستان سال ۲۰۰۶ بود. اولین پاسخ منفی از اداره پناهندگی را نیز دریافت کرده بودم. آنها در اولین پاسخ سه اتهام به من وارد کرده بودند. اولین اتهام این بود که از قول مجاهدین نوشته بودند که بنا به گفته آنان من به این دلیل به فرانسه آمده ام که رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی را ترور کنم. دومین اتهام نیز این بود که از نظر آنان مشخص نیست من از مجاهدین جداشده ام یا نه؟ و قید کرده بودند جدایی من از سازمان مجاهدین در حاله ای از ابهام قرار دارد…

فکر می کردم برخلاف کریم حقی، شاید مسعود خدابنده بخواهد به من کمکی بکند. با اینکه به تلفن هایم پاسخ نداده بود، گفتم باز هم زنگ بزنم تا از خودش بشنوم. بلاخره پس از چندی توانستم با او ارتباط تلفنی برقرار کنم. زنگ زدم و این دفعه پاسخ داد که چی شده؟ گفتم ببین رفقات برای من مشکل جدی بوجود آورده اند تو هم که پاسخ نمی دهی. تا این را شنید تلفن را قطع کرد.

دوباره تلاش کردم و بالاخره پاسخ داد. گفتم فلانی من فقط یک یورو در جیب ام باقی مانده است. آنها همه چیز را از من قطع کرده اند. گفت خب بمان همانجا می گویم آنها مسائل ات را حل و فصل کنند. گفتم تو کجایی الان؟ گفت در جاده ام و دارم با خانواده به خانه آلن می روم.

در دلم خیلی خوشحال شدم و با خنده و لرز گفتم خب پس از جاده کنار خانه ای که هستم عبورمیکنی. گفت آره. گفتم خب بگو دقیقا کجا که من آنجا بایستم چند لحظه ماشین را نگه دار و ۵۰ یورو به من قرض بده تا بتوانم بمانم وگرنه پولی ندارم که در خانه بی آب و برق و بدون خوراکی بمانم.

گفت من نمی توانم بایستم و دوباره تلفن را قطع کرد.

پیش خودم گفتم اینها عجب جانورانی هستند حتی ذره ای رحم ندارند. طرف حاضر نیست ماشین اش را نگه دارد و ۵۰ یورو به من کمک کند یا قرض بدهد.

با چنین وضعیتی در نهایت تصمیم گرفتم برای یافتن کار و حل وفصل مسائل ام به پاریس بروم. جایی که کسی را نداشتم و نمی شناختم.

گقتم قبل از رفتن یک بار دیگر به مسعود خدابنده زنگ بزنم شاید دلش به رحم آمد. متاسفانه بی نتیجه بود و پاسخ نمی داد و دست آخر پیام گذاشتم که من دارم می روم اسپانیا و تلفن ام نیز امشب قطع می شود.

مسعود خدابنده بلافاصله به من زنگ زد که نه، نرو، من مسائل ات را حل و فصل می کنم و از این حرف ها. گفتم تو که از کنار خانه ای که من بودم عبور کردی و رفتی و حاضر نشدی نگه داری و ۵۰ یورو به من کمک کنی، چرا اینطور حرف می زنی؟

به مسعود خدابنده گفتم کلید خانه ات را در صندوق نامه می اندازم و می روم اسپانیا و دنبال سرنوشت. دیگر هم تماس نگیر چون سیم کارت را خارج کرده و می شکنم. تلفن را قطع کردم و به سمت ایستگاه راه آهن رفتم.

علت اینکه گفتم می روم اسپانیا این بود که دست از سرم بر دارند و رد و آدرسی از من نداشته باشند.

دنبال کار بودم و از طریق یکی از نزدیکان آقای بنی صدر با آقای جهانگیر شادانلو آشنا شدم. آقای شادانلو به من کار و جا داد و چند سالی در دفتر کارش واقع در پاریس پانزدم هم کار می کردم و هم می خوابیدم. فاکتور های تلفن و آب و برق آن خانه کذایی را نیز چون تلفن و اینترنت که به اسم من بود و نارفیقان پرداخت نکرده بودند، همراهم بود، به آقای شادانلو دادم که من این ها را بدهکارم او نیز همان موقع به منشی اش داد و همه پرداخت شدند. این اولین آشنایی من با آقای جهانگیر شادانلو در فرانسه و پاریس بود.

۱۵ سال بعد که با وکیلم به اسناد آن دوران دسترسی پیدا کردیم، چند سند از طرف نارفیقان در پرونده پناهندگی من وجود داشت که علاوه بر افتراها و ترور اخلاقی باند پلید رجوی درباره من بود.

نارفیقان خائن در یکی از اسناد نوشته بودند؛

«از نظر ما علت جدایی آقای جواد فیروزمند از سازمان مجاهدین خلق ایران مشکوک می باشد و ما در ارتباط با او یقین پیدا کردیم که او در ارتباط مشکوک با مجاهدین خلق است…»

یعنی دقیقا همان چیزی که در سند اولین پاسخ منفی اداره پناهندگی بعنوان رد پناهندگی من قید شده بود. من این اسناد را که به زبان فرانسوی است در اختیار دارم.

و در سند دیگری نیزنوشته بودند؛

« آقای جواد فیروزمند برای ترور رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی به فرانسه اعزام شده است. ما تلاش کردیم او را کنترل کنیم اما او به اسپانیا فرار کرد…»…

یعنی همان اتهام ناروایی که فرقه پلید رجوی علیه من به اداره پناهندگی نوشته بود ودر سرتاسر نشریات اش فارسی، فرانسوی، انگلیسی و… را پر کرده بود.

البته اتهامات و نامردی های دیگری نیز وجود داشت که فعلا از قید آنان می گذرم.

 

با دست یافتن به این موارد یاد حرف های مسئول اداره پناهندگی و سپس اولین قاضی دادگاه افتادم که در پاسخ به من گفت؛ چرا از ما شکایت میکنی؟ از ما شکایت نکن، از رفقای قدیمی (فرقه رجوی) و رفقای جدید ات (باند مسعود خدابنده و کریم حقی) شکایت کن. آنها هستند که درباره تو شهادت و گواهی داده اند. داخل پرانتز رفقای جدید آن موقع نا مشخص بود.

حرف قاضی درباره رفقای قدیمی را می فهمیدم که از روی کینه توزی و تروراخلاقی نسبت به من و همه افراد جداشده است. اما درباره رفقای جدید که در داخل پرانتز اسامی شان را نوشته ام، ۱۵ سال طول کشید تا بفهمم!

زمانی از راه می رسد که سکوت، خیانت است!
زندگی ما از روزی که در مورد چیزهای مهم ساکت می شویم پایان یافته است.
در پایان نه سخنان دشمنان، بلکه سکوت دوستان خود را بیاد می آوریم.
(مارتین لوتر کینگ جونیور)

There comes a time when silence is betrayal!
Our lives begin to end the day we become silent about things that matter.
In the end, we will remember not the words of our enemies, but the silence of our friends.
Martin Luther King Jr

باشد تا فرصتی دیگر

جواد فیروزمند – جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ – یکم ژانویه ۲۰۲۱

آیا اتهامات وارده به مسعود خدابنده از سر غرض ورزی و خصومت شخصی است؟
ژوئن سال ۲۰۱۹ بود که در شرایط بسیار شکننده ای قرار گرفته بودم.
نه کارت اقامت داشتم، نه بیمه بودم و نه کار و سرمایه ای برای زندگی وجود داشت.
دو راه بیشتر نداشتم. یا باید از فرانسه می رفتم و یا اینکه می ماندم و بطور ویژه اعلام پناهندگی میکردم…
با اینحال از پشت پرده ها و آنچه طی سالیان گذشته بر من روا شده بود اطلاع نداشتم. هنوز نمی دانستم افرادی در پوستین دوست وجود دارند که گرگ زندگیت هستند و سالیان مشغول دریدنت بوده اند.
فکر می کردم دست روزگار بوده، آدم بد شانسی بوده ام و سرنوشت ام اینچنین رقم خورده است.
اساسا ذره ای به ذهنم خطور نمی کرد ممکن است نزدیک ترین افرادی که بعنوان دوست می شناسم خائن از آب دربیایند.
تو را تا ذره آخر فروخته باشند و هر جا که توانسته اند توطئه کرده، خنجر کشیده و از پشت جگرت را دریده باشند.
من با همه مشکلاتیکه از مسعود خدابنده طی ۱۴ سال قبل از آن دیده بودم، باور نمی کردم که او اینکاره باشند. باور نمی کردم که از سال ۲۰۰۶ همراه و همگام با اتهامات دروغی که فرقه رجوی علیه من بافته، سرویس امنیتی یک کشور اروپایی را علیه من بشوراند و وارد عمل کند.
چونکه من کار خلافی انجام نداده بودم. تنها گناه من این بود که زمانی در تشکیلات فرقه رجوی بودم و پس از جدایی، خاطرات ام را منتشر کرده و آن سازمان را به نقد می کشیدم.
اما ظاهرا آدم های دور و بر و آنهایی که می گفتند رفیق تو برو جلو ما پشت سرت هستیم، در پشت سر به کارهای دیگری مشغول بودند که روح ات هم خبر نداشت.
ضربه کاری بود و من هیچوقت فکر نمی کردم افرادی مانند مسعود خدابنده دنبال نابودی ام هستند.
غافل از این ماجرا ها که خود حکایات زیادی دارد، تابستان گرم سال ۲۰۱۹ تصمیم گرفتم مشکلی که داشتم را با مسعود خدابنده در میان بگذارم تا شاید بتواند کمکی بکند.
اما همینکه یاد خاطرات تابستان سال ۲۰۰۶ می افتادم که بی خانمان بودم و او از کنار محله ام عبور کرد و حاضر نشد ۵۰ یورو به من کمک کند، منصرف می شدم و به خودم می گفتم ولش کن این بابا اگه اهل کمک به دیگران بود، حتما همانموقع خودش را نشان می داد.
خیلی بالا و پایین کردم و بالاخره با تردید یک پیام به فیس بوک مسعود خدابنده ارسال کردم. جایی که پیش از آن هم پیام می دادم و پاسخ می داد:
3/6/19, 7:46 AM
سلام
من یک کار ضروری دارم فرصت کردی بهم زنگ بزن، این شماره تلفن من است ………….. ممنون
اما همانگونه که پیش بینی می کردم او نه تنها اینکاره نبود، بلکه شاید سودای دیگری داشت. غروب آنروز مسعود خدابنده در فیس بوک بهم پاسخ داد:
3/6/19, 6:48 PM
سلام
ببخشید من چند روزی دسترسی به خط خوب ندارم
اگر فوری است همینجا بگو بعدا نگاه کنم
با روش کار و نحوه رفتار مسعود خدابنده آشنا بودم. همیشه همین کار را می کرد. یعنی مسبوق به سابقه بود. هر جا که می خواست پاسخ ندهد و از کار و مسئولیتی فرار کند، وعده سر خرمن می داد.
من در پاسخ به مسعود خدابنده نوشتم:
3/6/19, 8:18 PM
سلام مسعود
من تازه الان رسیدم و پیام ات رو دیدم.
موضوع مهمی است، که اینجا نمیشه نوشت. می خواستم درجریان بگذارم و مشورت بگیرم.
می خواستم بهت بگم تا بعدا …………………
اگه شماره داری بگو من زنگ بزنم. اگه نه و مشکل ارتباط داری، مهم نیست.
بعد از آن هم مسعود خدابنده با اینکه شماره تلفن ام را داشت و از طرفی همیشه در صفحه فیس بوک حی و حاضر بود، نه تماس گرفت و نه شماره داد، بلکه حتی پیگیری هم نکرد که فلانی تو کار ضروری ات حل شد؟ زنده ای؟ مرده ای؟
در صورتیکه در گذشته موارد بسیار زیادی وجود داشت، هر جا مسعود خدابنده لب تر کرده بود، کمک اش کرده و خواسته یا پیگیری اش را به سرانجام رسانده بودم. این هم محصول ۱۴ سال رابطه ای که حداقل من فکر می کردم خارج از دنیای رجوی و جداشدگان می تواند یک رابطه انسانی باشد!
می بینید؟ این نحوه رفتار کسی است که در کنار ادعای کمک به خانواده ها و افراد جداشده، در درون حاضر است سر به تنشان نباشد.
بگذریم که بعدها با اسناد و مدارک حقوقی فهمیدم در سال های گذشته چه گندی زده و چه توطئه مشترکی همراه با فرقه رجوی علیه من داشته است!
حالا باز هم از طریق رفقایش بگوید فلانی دارد تهمت وافترا می زند. دروغ می گوید و مشکل شخصی دارد. جناب مسعود خدابنده، خودت وارد گود شو!
سه‌شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۹ – ۱۶ مارس ۲۰۲۱ – جواد فیروزمند

 

AriaNews
AriaNewshttps://aria.ariairan.com/
اخبار اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، اقتصادی، علمی از سراسر جهان در Aria News | آریا نیوز
آخرین خبرها
اخبار مرتبط