18.1 C
Paris
Tuesday, October 15, 2024

گفتگو با بازجوی عباس امیر انتظام: او جاسوس نبود!

عباس امیرانتظام متولد ۲۷ مرداد ۱۳۱۱ در تهران – درگذشتهٔ ۲۱ تیر ۱۳۹۷، معاون نخست‌وزیر و سخنگوی دولت مهدی بازرگان بود.او نخستین و قدیمی‌ترین زندانی سیاسی پس از انقلاب ایران می باشد. بازجوی پرونده او پس از چند دهه در گفتگویی اعلام کرد که او جاسوس نبوده است.

تاریخ ایرانی نوشت: «امروز صبح آقایان ناصر آلادپوش و سعید باقری به دیدنم آمدند، دیدن آن‌ها که تنها امید من برای تماس با خارج از این چهاردیواری است، همیشه امیدبخش است.» این را عباس امیرانتظام در چهلمین روز بازداشت خود نوشت؛ روزهایی که دیدار نمایندگان دادستانی انقلاب برایش امیدبخش بود. آنان که او در خاطراتش نوشته «انسان‌ترین این گروه هستند» و بخشی از دوره بازداشت خود در ساختمان پشتی سفارت آمریکا در تهران را به گفت‌وگو با آن‌ها گذراند. سعید باقری پیش‌بینی کرده بود امیرانتظام تا زمان انتخابات ریاست‌جمهوری در آنجا خواهد ماند و یا بدون محاکمه آزاد خواهد شد و یا محاکمه مختصری خواهد بود و چون مساله او، مساله دولت بازرگان است و او جزئی از آن است، تبرئه خواهد شد.

سعید باقری اسم مستعار محمدحسین متقی است؛ از مبارزان انقلابی همراه محمد منتظری در خارج از کشور که بررسی پرونده امیرانتظام به او و ناصر آلادپوش نماینده دادستان در سفارت آمریکا سپرده شد. متقی در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» برای اولین بار ناگفته‌هایی از پرونده امیرانتظام را بازگو کرد که مهمترینش نتیجه‌ای است که پس از یک ماه به علی قدوسی، دادستان انقلاب اعلام شد: امیرانتظام جاسوس نیست. با وجود این نتیجه امیرانتظام با انتقال به اوین، باید در انتظار محاکمه می‌ماند؛ با این انتقال ارتباط او با آلادپوش و متقی نیز قطع شد.

پرونده امیرانتظام چگونه به دادستانی انقلاب محول شد؟ پیش از بازداشت پرونده‌ای در دادستانی داشت یا بعد از دستگیری، پرونده او را مطالعه کردید؟

قبلا با امیرانتظام آشنایی نداشتم و فقط اسم‌شان را شنیده بودم. اجمالا می‌دانستم عضو نهضت آزادی نیست اما مورد توجه مهندس بازرگان است. من با مهندس بازرگان از گذشته و قبل از انقلاب ارتباط داشتم. چهره ایشان به ‌عنوان پیر باتجربه مبارز همیشه در ذهن‌مان مطرح بود. سال ۵۴ از ایران خارج شدم و آنجا با مرحوم محمد منتظری و به‌ وسیله ایشان با افراد دیگر ملاقات داشتم. من از طریق ایشان مأمور شدم به ایران برگردم و خدمت مهندس بازرگان برسم. سال ۵۵ که به ایران بازگشتم و ارتباطم را با مهندس بازرگان برقرار کردم، چند جلسه ایشان را دیدم و پیام دوستان خارج از کشور را برای ایشان بردم و پاسخشان را دریافت کردم. این جلسات و مطالبی که از ایشان شنیدم، زمینه آشنایی و ارادتم به مهندس بازرگان را بیشتر کرد؛ البته برادر بزرگم که سال ۵۳ درگذشت نزد ایشان کار می‌کرد و زمینه آشنایی دیگری هم با مهندس بازرگان از آن طریق داشتم؛ این‌ها زمینه ارتباطی من بود. ما با این زمینه ارتباطی که با ایشان برقرار کرده بودیم، سالی یکی، دو بار سعی می‌کردیم او را ببینیم. سال ۵۷ که مهندس بازرگان مأمور تشکیل کابینه شد، دوستان دیگری که در خارج از کشور داشتیم مثل آقایان دکتر یزدی یا صادق طباطبایی و… به ایشان پیوستند و ارتباط ما با ایشان مقداری بیشتر شد اما در طول دوره دولت موقت که چند ماه هم بیشتر نبود، ما درگیر تشکیل سپاه پاسداران بودیم. آقای لاهوتی از طرف امام مأمور تشکیل سپاه شده بود درحالی که محمد منتظری هم در جمشیدیه، سپاهی تشکیل داده بود. البته ارتباط ما با منتظری کم شده بود و در دفتر اطلاعات نخست‌وزیری مستقر بودیم که دکتر یزدی فردی را به ریاست آن منصوب کرده بود. اتفاقاتی رخ داد که با کسانی که دست‌اندرکار کارها بودند ارتباط جدیدی برقرار شد. یکی از آن اتفاقات، تسخیر لانه جاسوسی و گروگانگیری کارمندان سفارت آمریکا بود.

برحسب آنچه من شنیدم، قرار نبود سفارت آمریکا در اشغال بماند (به این معنی که اشغال سفارت تائید شود) این از نکات مهمی است که دکتر یزدی سعی داشت آن را روشن کند؛ وقتی ایشان به قم می‌رود و اعلام می‌کند لانه جاسوسی را گرفتند، امام خمینی می‌فرمایند که بروید و آن‌ها را بیرون بریزید. در این فاصله که یزدی به تهران می‌آید، شهید بهشتی و برخی افراد دیگر به ملاقات امام می‌روند و موسوی‌خوئینی‌ها به دانشجوها ملحق می‌شود، در نهایت هم اشغال سفارت مورد تائید قرار می‌گیرد. درباره دلایل اشغال سفارت و نحوه تائید آن از دانشجویان پیرو خط امام روایت‌های زیادی شنیده‌ایم و بخشی از این واقعیت‌ها آشکار شده و به گمانم بخش زیادی هنوز آشکار نشده است. چرا پیامدهای مهم اشغال سفارت کشور بزرگی مانند آمریکا در ذهن مسئولان کم‌اهمیت جلوه کرد؟ تصور نمی‌کردند این اقدام، حمله به یک کشور خارجی تلقی می‌شود و می‌تواند ده‌ها سال در سرنوشت مردم ایران اثر منفی بگذارد و ما را در همه محاکم و مراجع محکوم کند.

شهید قدوسی، دادستان کل انقلاب، آقای ناصر آلادپوش را به این اعتبار که قبلا در دادستانی انقلاب با هادوی همکاری کرده و یکی از بازپرس‌های مسلط بود، به عنوان نماینده خود در سفارت آمریکا منصوب کرد. آلادپوش مورد توجه قدوسی بود و بین آن‌ها اعتماد کامل وجود داشت. فکر نمی‌کنم آلادپوش رابطه قبلی با قدوسی داشت چون قدوسی را من از قم می‌شناختم و ارتباط من با او بیشتر از آلادپوش بود ولی قدوسی، آلادپوش را از طرف دادستانی انقلاب اعزام کرد تا ادعاهای دانشجویان را بررسی و موضوعات را به قدوسی منعکس کند. این ماموریت آلادپوش ربطی به امیرانتظام نداشت و راجع ‌به همه مسائل سفارت آمریکا بود و حتی شامل مسائل مربوط به کارمندان سفارت هم می‌شد. ادعاهایی که دانشجوها مطرح می‌کردند، اسنادی که ادعا می‌کردند علیه دولت موقت است، همه را شامل می‌شد. آقای آلادپوش باید آنجا مستقر می‌شد تا ببیند مطالب مطرح شده چقدر وجاهت قانونی دارد و آن‌هایی را که موجه می‌دانست، بازپرسی کند و پرونده‌ای تشکیل دهد و به دادستانی بفرستد. آلادپوش چند نفر از دوستان خودش ازجمله من را دعوت به همکاری کرد. فکر می‌کنم در مجموع ۵ یا ۶ نفر بودیم. ما باید یا داخل لانه جاسوسی مستقر می‌شدیم یا جایی که وابسته به آنجا باشد. جایی که در اختیار ما گذاشتند منزل مسکونی یکی از افرادی بود که گروگان گرفته شده بود. شاید یکی از افراد برجسته آن‌ها بود چون منازل آن‌ها استیجاری و در کوچه پشت سفارت بود. آپارتمان بزرگی بود و چندین اتاق داشت.

هر روز مطالبی از طرف دانشجویان برای ما می‌آوردند و حتی افرادی را بازداشت می‌کردند و می‌آوردند. مثلا افرادی که می‌خواستند به خارج کشور بروند یا اسنادی که منتقل می‌شد را می‌آوردند تا از طریق نمایندگان دادستانی بررسی شود. یکی از افرادی که تحویل دادستانی دادند، عباس امیرانتظام بود. بنابراین او یکی از پرونده‌های محوله به ما بود. او یکی از کسانی بود که در حوزه کاری من قرار گرفت و در واقع من باید با ایشان گفت‌وگو می‌کردم تا ببینم مساله چیست. آلادپوش هم نتایج را به قدوسی منعکس می‌کرد.

روز ۲۸ آذر ۵۸ که امیرانتظام را پس از بازگشت به کشور از فرودگاه یا وزارت ‌خارجه به ساختمان کنار سفارت آوردند ما برایش غذا بردیم که گفت روزه است. با خنده گفتم الان وقت روزه‌ گرفتن نیست و او گفت من سه ماه در سال را همیشه روزه هستم؛ ماه‌های رجب، شعبان و رمضان. ما به او احترام گذاشتیم و برایش افطاری آماده کردیم. من چند روز مرتبا خدمت او می‌رسیدم و از نزدیک گفت‌وگو می‌کردیم. گفت‌وگو در فضای دوستانه بود و حالت بازپرسی نداشت. هیچ دوربین و ضبط صوتی‌ هم در ‌کار نبود. می‌خواستم آزاد باشد و مطالبش را بگوید و این از دو جهت بود؛ یکی به دلیل احترامی که ما برای دولت بازرگان و منتسبین ایشان قائل بودیم و شخصیت او که بسیار آرام و مورد احترام بود و دیگری اینکه خود ما هم کنجکاو بودیم حقیقت را بفهمیم. ما مأمور معذور نبودیم که هرچه گفته بودند را انجام دهیم، خودمان هم جویای حقیقت بودیم. آن موقع هر کسی خودش احساس مسئولیت می‌کرد.

امیرانتظام در فضای دوستانه نگهداری می‌شد و اتاقی در اختیارش گذاشته بودیم که سرویس بهداشتی داشت و مستقل از بخش‌های دیگر و مانند سوئیت بود و چشم‌انداز خوبی هم داشت. تنها محدودیتی که برای ایشان قائل بودیم خروجش از ساختمان بود که نیاز به اجازه داشت اما در داخل هیچ محدودیتی برای برقراری ارتباط مانند تلفن، نامه، پیغام و ملاقات برایش قائل نشدیم. همین روابط دوستانه را او در کتاب خاطراتش نوشته است. بحث‌های زیادی با او می‌کردیم که اصلا ربطی به بازداشتش نداشت و به‌ عنوان فرد سیاسی می‌خواستیم از او کسب اطلاع کنیم. تنها اشتباهی که انجام دادم، این بود که از این نوشته‌ها، گفته‌ها، خاطرات، نامه‌ها و هر آنچه بین ما ردوبدل شد، هیچ اثری برنداشتم. این هم شتاب‌زدگی انقلابی آن زمان ما بود و خوب بود که این‌ها را در تقویمی می‌نوشتیم یا تصویری برمی‌داشتیم.

زمانی که این پرونده به دست شما رسید امیرانتظام چه عنوان اتهامی داشت؟ در خبرها منعکس شده به جرم ارتباط با سازمان سیا بازداشت شده است. آیا واقعا سندهایی را در این باره به شما دادند و اتهام اولیه این بود؟

دانشجویان داخل سفارت نامه‌هایی به امضای امیرانتظام پیدا کرده بودند مبنی ‌بر اینکه او از آمریکا درخواست ویزا یا اقامت کرده است. اسنادی هم کشف شده بود که قبل از انقلاب با اشخاص موثر در سفارت آمریکا مذاکره کرده است. این اسناد برای دانشجویان ظن و گمان ایجاد کرده بود که ممکن است او ارتباط ویژه و خاص شخصی با اعضای سفارت آمریکا داشته باشد. این گمان در آن شرایط کافی بود تا به شخصی مظنون شوند و او را فرابخوانند و به ‌دنبال آن تفهیم اتهام کنند و سپس در دادگاه بررسی شود و در نهایت یا به او برائت دهند یا محکومش کنند. البته در آن شرایط، موازین آئین دادرسی خیلی رعایت نمی‌شد. آئین جدیدی هم نبود و آنچه وجود داشت از رژیم گذشته مانده بود از این‌رو، رویه‌های شفاهی و نظرات شخصی بیشتر غلبه می‌کرد. در آن شرایط امیرانتظام به ‌عنوان یک مظنون ارتباط با آمریکا مورد بازپرسی قرار گرفت. بازپرسی اولیه را ما انجام دادیم و نتیجه آن شد که برای ما و شهید قدوسی احراز شد که امیرانتظام جاسوس نیست و اتهام دانشجویان وارد نبود. این موضوع، هم در دست‌نوشته‌های قدوسی منعکس شد و هم ایشان این نتایج را ذیلا به سایر مراجع (نمی‌دانم به کجا یا به شخص امام یا افراد دیگر) منعکس کرد.

اسنادی که در اختیار شما قرار گرفت، صرفا این نامه‌ها بود؟
این نامه‌ها عمدتا انگلیسی بود. یکی از دلایل زیر سؤال‌ رفتن امیرانتظام شاید به‌ خاطر تبحرش به زبان انگلیسی و ترجمه مطالب ردوبدل ‌شده بود و نامه‌هایی که می‌نوشته و دریافت می‌کرده که در آن زمان خیلی بدیل نداشت. در جلساتی که امیرانتظام با حضور شخصیت‌هایی مانند آقایان موسوی اردبیلی، بهشتی و رفسنجانی شرکت می‌کرد، در نقش مترجم بود چون مسلط به زبان بود. ما مسلط به زبان نبودیم؛ این نامه‌ها را دادیم ترجمه کردند و در نهایت از آن‌ها برداشت جاسوسی نداشتیم. آن‌ها گزارش ‌جلسه‌های چند نفره‌ای بود که او هم حضور داشت.

از سوی دانشجویان فشاری وارد می‌شد که این اتهامات پذیرفته شود؟
دانشجویان فضا را علیه دولت بازرگان ملتهب کرده بودند. آخرین بهانه‌ای که برای شکستن آبروی بازرگان و دولت او می‌خواستند به ‌کار گیرند، ماجرای ملاقات آن‌ها در الجزایر با برژینسکی بود. دکتر یزدی و چمران هم همراه بازرگان با برژینسکی ملاقات کردند. این ضدیت با آمریکا و شیطان بزرگ تلقی ‌کردن و دوری‌ گزیدن و مذاکره ‌نکردن تبدیل به یک تابو شده بود و هرگونه ارتباطی می‌توانست از نگاه دانشجویان مذموم جلوه داده شود. دانشجویان پیرو خط امام امروز اکثرا از آن تبری می‌جویند و می‌گویند جوزده بودیم و اشتباه کردیم. آن شرایط خیلی سخت بود و اطمینان دارم فشاری که به امیرانتظام می‌آمد، نه برای شخص او بلکه به خاطر موضع‌گیری دانشجویان در قبال دولت بازرگان بود. آن‌ها باید برای این فشار یک قربانی پیدا می‌کردند که از روی بدشانسی، امیرانتظام که فردی شیک‌پوش و کراواتی بود و درعین‌حال باطن بسیار پاکی داشت، انتخاب شد. این‌ها برداشت شخصی من است. دانشجویان می‌خواستند این قربانی، محکوم شده و ضربه شدیدی به او وارد شود حتی اعدام شود تا از این طریق بتوانند هیبت دولت بازرگان را در چشم مردم بشکنند.

همین شرایط می‌توانست نمایندگان دادستانی را تحت فشار قرار دهد که اتهامات اثبات شود و با تبلیغاتی که انجام شده امیرانتظام محکوم شود.

شرایط به‌گونه‌ای نبود که دانشجویان بتوانند بر ما فشار وارد کنند چون ما هم مثل خودشان و از همان جنس بودیم اما با نگاه عقل‌پسندتری به مساله نگاه می‌کردیم. ما هم متاثر از جو بودیم اما دانشجویان در کوران این جو بودند. شاید لطف خدا بود که آنقدر جوزده نباشیم که آن سختگیری‌ها، بدبینی‌ها و اتهاماتی که زدند را بپذیریم و مقداری متعادل‌تر برخورد کردیم. بله فشار خیلی زیاد بود؛ آن‌ها نمی‌دانستند ما دقیقا چه می‌کنیم و تصور می‌کردند خواسته آن‌ها را اجرا می‌کنیم اما ما متوجه شدیم رفتارشان تندروی است و آن را نمی‌پسندیدیم.

یادم می‌آید امیرانتظام در این حین که بازرگان از دولت استعفا داده اما هنوز در نخست‌وزیری بود، گفت ممکن است خواهش کنم ایشان را ببینم. گفتم اجازه دهید با دوستان و آقای بازرگان صحبت کنم اگر ایشان موافق بودند زمینه‌اش را برایتان فراهم می‌کنم. اگر دانشجوها متوجه این کار من می‌شدند شاید من را هم محکوم می‌کردند. با آلادپوش صحبت کردم و ایشان هم شاید با آقای قدوسی مطرح کرد و در نهایت گفتند منعی ندارد. روز بعد آقای بازرگان با دو نفر دیگر به محل استقرار ما آمد. یکی از بچه‌های سفارت که لباس پلنگی کماندوهای آمریکایی را پوشیده و مسلسلی هم به خود آویزان کرده بود، جلوی در پشتی سفارت مهندس بازرگان را دید که از ماشین پیاده می‌شود. این جوان که گویا بعدا شهید هم شد مسلسلش را سمت بازرگان گرفت و گلنگدن مسلسل را کشید و نشست و به همراهش گفت: سیبلش کنم؟ (بزنم؟) هر کسی در آن شرایط بود خودش را می‌باخت. واقعا ممکن بود این کار را بکند. بازرگان نگاهی کرد. نمی‌دانم درونش چه گذشت. لبخندی زد. من خیلی ترسیده بودم و نگران شدم اما در چهره بازرگان تغییری ندیدم. همراه آن دانشجو اشاره‌ای کرد و آن جوان رفت و ما با بازرگان داخل ساختمان شدیم. چه فشاری بالاتر از این قابل تصور است که کسی به خودش جرات دهد با لباس کماندویی و اسلحه‌ای با خشاب پر، گلنگدن را بکشد. روی دادستانی، قدوسی و آلادپوش هم فشار بود. در آن جو قرار بود دولت بازرگان ساقط و بی‌اعتبار شود و امیرانتظام در سیبل بود درحالی ‌که بازرگان مسئولیت همه مذاکرات امیرانتظام را برعهده گرفته و گفته بود همه این‌ها با اطلاع من بوده است پس چرا امیرانتظام را محکوم کردند؟ چرا بازرگان دادگاهی نشد؟

قرار بود فضای سیاسی در کشور علیه آمریکا باشد. دولت بازرگان اعتقاد به منفی بودن ارتباط با غرب و آمریکا نداشت و می‌گفت ما در معادلات جهانی باید با این‌ها کار کنیم. از نظر من بازرگان، چهره بسیار جسور و شجاعی بود که هیچ‌ وقت جوزده نشد و همه فشارها را تحمل می‌کرد ولی پا را از حقیقت فراتر نگذاشت. بازرگان با وجود موقعیتی که بین انقلابیون، امام و مسلمانان مبارز داشت اما چیزی را تشخیص می‌داد که برخلاف مصلحت روز بود. با وجود تمام فشارهایی که به او می‌آمد از تشخیص خود عدول نمی‌کرد و آن را بیان می‌کرد. این سابقه از بازرگان را در برهه‌های دیگری از زندگی‌اش دیدیم؛ در مباحث فکری هم به این صورت بود. او در دوره طولانی دائما این فکر را ترویج می‌کرد که انبیا و پیامبر اسلام، در واقع انزال کتب و ارسال رسل آمده‌اند تا با آن‌ها جهان را آباد کنیم. خیلی از کتاب‌های او این مفهوم را تبیین می‌کند ولی در اواخر عمر به نتیجه دیگری رسید و آن اینکه دین برای آبادی دنیا نیامده و هدف آن آخرت است؛ ممکن است منجر به آبادی دنیا شود و ممکن است نشود ولی هدف اصلی دین، آبادی آخرت انسان است. دوستانش به او حمله و نقد کرده و اشکالات فراوانی بر او وارد کردند که نگاهش را تغییر دهد اما نگاهش تغییر نکرد. او وقتی به حقیقتی می‌رسید، دیگر مصلحت‌اندیشی نمی‌کرد. موقعیت شغلی، دوستان، شاگردان، کتاب‌هایی که نوشته بود، نفوذی که داشت و سرمایه‌ای که اندوخته بود همه در معرض خطر قرار می‌گرفت اما این‌ها را ملاک قرار نمی‌داد و خودش را ملزم به بیان حقیقتی که دریافته بود، می‌کرد. بازرگان از طرف دوستانش هم تحت فشار بود که از امیرانتظام دفاع نکند چون امیرانتظام عضو نهضت آزادی نبود، اما بازرگان اعتنایی نداشت.

قدوسی این حکم را داد که امیرانتظام جاسوس نیست و اگر اتهامات دیگری مطرح است باید رسیدگی شود. ۳۰ بهمن ۵۸ که امیرانتظام به اوین منتقل شد عملا باید دوباره تحت نظر دادستانی باشد؛ یعنی فقط محل بازداشت او تغییر کرد. چرا در آن زمان دستور آزادی‌اش داده نشد؟

به نظرم آقای قدوسی از یک ‌طرف تحت فشار فوق‌العاده سنگین و جو سیاسی و اجتماعی آن روز بود و از طرف ‌دیگر متوجه شده بود اتهامی به امیرانتظام وارد نیست. ایشان به دلیل تقوا و خداترسی‌ای که در وجودش بود، می‌خواست خودش را درگیر این قضیه نکند و آن را از دوش خود بردارد و مسئولیت را به آقای محمدی گیلانی، رئیس دادگاه انقلاب سپرد چون آقایان گیلانی، قدوسی، خزعلی و… در یک گروه بودند. ایشان نوشت که اتهام جاسوسی متوجه امیرانتظام نیست و اگر اتهامی دارد باید جای دیگر بررسی شود.

در این فاصله فریادهای مردم پشت در لانه جاسوسی، شعارهای گروه‌ها، سخنرانی‌های پی‌درپی و حملات به بازرگان به بهانه امیرانتظام مرتبا انجام می‌شد. حالا بعد از ۴۰ سال وقتی افکار بازرگان را بازبینی می‌کنیم، جای افسوس فراوان دارد که کسانی مثل آن‌ها را از دست دادیم و مانع کارهایشان شدند و ملت را به راه‌های دیگری بردند. یک‌ بار به امیرانتظام گفتم که دارند مقدمات انتخابات ریاست‌جمهوری را فراهم می‌کنند؛ به ‌نظر شما چه کسی لایق رئیس‌جمهوری ایران است و چون فضا خیلی صمیمی‌ بود، به‌ نظرم نظر واقعی‌اش را گفت؛ تاملی کرد و گفت «بازرگان» و سکوت کرد و سپس گفت: «آقای بازرگان، آدم مقاومی است. اگر کوه دماوند را بگذارند پشتش و بگویند تحمل کن، تحمل می‌کند ولی اگر بگویند یک قدم جلو بگذار، قدم جلو نمی‌گذارد.» بازرگان طبق همان اعتقاداتش در جلسات محاکمه امیرانتظام حاضر شد و از او دفاع کرد. در آن زمان دیگر ما مسئولیت و اختیاراتی در پرونده امیرانتظام نداشتیم ولی تبرئه او از اتهام جاسوسی اعلام و ثبت شده بود.

منبع، انصاف نیوز

 

AriaNews
AriaNewshttps://aria.ariairan.com/
اخبار اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، اقتصادی، علمی از سراسر جهان در Aria News | آریا نیوز
آخرین خبرها
اخبار مرتبط