18.8 C
Paris
Thursday, June 1, 2023

در تجاوز جنایتکارانه پوتین به اوکراین، 15 میلیون بی خانمان، هزاران کشته و مجروح و بیش از 5میلیون پناهنده به کشورهای همسایه !

بیماران عقیدتی به انضمام دو نوشته و د و اشاره

esmaeelvafa_masoud_maryam_radjavi

بسیار حیرت آور است.مدتها  که این مسئله توجه مرا جلب کرده بودکه چرا:

 به نحو بسیار پی در پی و بدون شکی و با تمام قوا و ایمان تام و تمام، فارغ از عناصر فرصت طلب بی ایمان حول و حوش ،مهره ها و ستونهای اصلی دستگاه رهبری عقیدتی و پیروان صدیق و وفادارش، تمام مخالفان و منتقدان خود را مزدور، بریده، تواب، آستانبوس ولایت فقیه، جلاد، خائن و …معرفی میکنند.
با حیرت میدیدم و میبینم این ذکر دائمی است.این ذکردر هر مقاله و نوشته و اطلاعیه ای دیده میشود.من بارها فکر کرده ام یعنی فکر میکردم:
 اینها مطمئنا میدانند که امثال قصیم، روحانی، همنشین بهار، مصداقی، جمالی، یغمائی ،شکری، اقبال و…نه توابند نه از رژیم خوششان می آید،نه مزدورند و نه استانبوس ولایت فقیه، پس اینان که با کمال راحتی و آرامش وجدان این چنین میگویند و مینویسند، آدمهای دروغگو و قدرت طلب و فرصت طلب بی پرنسیبی هستند که میخواهند مخالفان خود را لجن مال کنند

 

محبت نیست جز در ده نشینان! 


دو نوشته و دو اشاره
اسماعیل وفا یغمایی

***
پیروی از نجیب جانوری
به که از بیشعور راهبری
ناشناسندگان که راهبرند
کاروان را به پرتگاه برند
(مثنوی سفر نامه. حبیب یغمائی)
قبل از این گفته ام  که به نوشته های آدمهای مشکوک الهویه! که پشت اسمهای مستعار پنهان میشوند وهرچه میخواهند مینویسند جواب نمیدهم.اینها به دلیل اینکه حضرت شبان اعظم و حواریون معظم نمی توانند یا نمیخواهند جواب بدهند و بجای اینکه حضرت شبان بیاید و سر و گوشی بجنباند و ببیند چه خبر است کار او را بعهده گرفته  بقول مولانا با «وع وع» کردن میخواهند منتقد را خسته و فرسوده و ویران کنند.
به گروه «وقاوقه» یا به تعبیر مولانا «وعاوعه»  میگویم نه! طرف حساب شما نیستید و شما معلوم نیست اساسا کیستید؟ . مولانا بیتی در مثنوی دارد در باره مادر اینگونه افراد که خیلی دلم میخواهد پیدا کنم ودر باره این حضرات بنویسم،اما پیش از یافتن این بیت، لازم میدانم با دو اشاره، دو مسئله تازه را روشن کنم که فارغ از من و ما و آنچه درباره من و ما میگویند روشن کردنش مفید است.
  
اشاره اول
در باره روستائی بودن و شاعر روستائی بودن فدوی است که مرد بزرگواری به نام اسماعیل هاشم زاده ثابت مطلبی مرتکب شده با عنوان (سوته دلان خائن زیر ضرب افشا قرار دارند، همسایه ها یاری کنید!) در سایت محترم و مودب آفتابکاران که میتوانید بخوانید.
من به مطلب این بزرگوار نمی خواهم جواب بدهم اما ایشان از آنجا که به عناوین «واداده و خائن و تواب» والخ عنوان «شاعر روستائی »را هم افزوده میخواهم اشاره کنم که اگر چه بقیه عناوین را از خمیر مایه  و ذات خود و آموزگار و قائدش یعنی شبان اعظم بیرون کشیده و بدون تعارف اینها را باید با حناممزوج نموده به ریش مبارک خود و قائد ببندد تا آثار زهوار در رفتگی مخفی بماند، این یکی را راست گفته و من و نیاکان من، تمام روستا زاده ایم و ساده   و شاید منجمله به همین دلیل، قالتاقی و پدر سوختگی و بیرحمی وشقاوت را  بخصوص ذره ذره کشتن مجاهدان رنجکشیده را با فرمان اعتصاب غذا و استفاده از مرگ و جسدهای رنجدیده آنها را برای پوشاندن افتضاحات و بن بست ها و گم راهی ها ، و حاصل کار را به ریش دیگران وسازمان ملل بستن، و در رسانه ها باشکم پر و پیمان سخنرانی نمودن و از مواهب الهی  و ایدئولوژیک تشکیلاتی اعتصاب غذا سخن گفتن را،مثل حضرتش  وسایر حضرات تاب نمی آوریم و خطاب به موجودات مفلوکی  که خود در گیر این جریان نبوده و فقط دور گودال قتلگاه، با زن و بچه نشسته و انگار دارند فیلم سینمائی تماشا میکنند جان کندن دیگران را با به به و چه چه مکتبی گرامی میدارند میگوئیم”
نامردها! امثال من به اعتصاب غذا و این شیوه معتقد نیستیم ولی شما که معتقدید، تشویق نکنید و خودتان هم بفرمائید وارد شوید اعتصاب کنید و بمیرید تا آتش مقاومت تیزتر شود. شما که خود در این رابطه سخن میگوئید و قلم میزنید و جواب سئوالات سیاسی و منطقی دیگران را با دشنام و هیاهو میدهید بیشتر شبیه کسانی هستید که در میدان معروف گلادیاتورهای رم در کنار عیال و آقازادگان سیر و پرنشسته اند و در حال خورددن آجیلهای مکتبی – سیاسی شاهد جان کندن دیگران درزیر چنگالهای مرگی هستند که راهی نمیگشاید که رژیم خون آشامی که روز روشن می آید و به پنجاه دو مجاهد تیر خلاص میزند و میرود وپس از پنج کشتار شقاوتبار از سال 2008 تا حالا برای هیچکس تره خرد نمی کند از جان کندن تعدادی دیگر به این ترتیب، گروگانها را اگر زنده هم باشند آزاد نخواهد کرد تا جنایات خود را مهر بکوبد، اما تردیدی نیست که این مرگها به سنت سی و سه ساله که شهید صداهای اعتراض را خفه میکند، چند روزی بازار عزاداری و سرکوفت زدن به مخالفان را گرم و لیست پایان ناپذیز شهیدان را بعنوان سند افتخار سی وسه ساله طولانیتر میکند.
و نیز خطاب به اربابان وقلاده داران این موجودات مفلوک میگوئیم درنکبت و فلاکت و بدبختی شما همین بس که امروز همانطور که برای جلسات خارجی خود در سالنهای بزرگ به سراغ کسانی میروید که فقط سالنها را پر میکنند و حتی یک کلمه از حرفهای سخنرانان را نمی فهمند،اززاویه جنگ و جدال داخلی و سرکوب منتقدان و مخالفان بجای دفاع درست و توضیح موجه ،  مدافعان شما و پیشمرگانتان بخشی از همان کسانی هستند که بنا به بیان مکرر شبان اعظم انها را بارها مدفوعات تشکیلاتی نام داده  با پس کله ای و اردنگ ایدئولوژیک  مهر خائن و بریده بر پیشانی آنها کوبیده و به ذلیلانه ترین شکل آنها را از روابط بیرون انداخته اید و امروز از شدت استیصال و پیسی دوباره به سراغ  همان بقول خودتان مدفوعات   وهمان کسانی رفته اید که نه آنها به شما اعتقادی دارند و نه شما ذره ای برای آنها اعتبار و ارزش قائلید و گاه فقط از نام و نشان این مردگان  از گور برخاسته  که چنان در درون تشکیلات ویرانشان کرده اید که هرگز موفق به باز سازی هویت خود نشده اند با اجازه از خود این اموات برای نوشتن مقاله ای یا مطلبی سود میبرید تا بر سر من و دیگران بکوبید اینجاست که باید این شعر را زمزمه کرد
کبوتر با کبوتر باز با باز!.
 بر گردم بر سر مساله روستائی بودن ویاد نیما یوشیج بخیر که اگر زنده بود یک اردنگی احتمالا به پوزه کسانی که روستائیان را تحقیر میکنند آویزان میفرمود و برای این موجود مشکوک الهویه    مثنوی مشهور خود را میخواند که:
من از اين دونان شهرستان نيم
خاطر پر درد كوهستانيم،
كز بدي بخت، در شهر شما
روزگاري رفت و هستم مبتلا
هر سري با عالم خاصي خوش است
هر كه را يك چيز  خوب و دلكش است،
من خوشم با زندگي كوهيان
چون كه عادت دارم از طفلي بدان.
*****
به به از آنجا كه ماواي من است،
وز سراسر مردم شهر ايمن است
اندر او نه شوكتي ، نه زينتي
نه تقلب ، نه فريب و حيلتي .
به به از آن آتش شبهاي تار
در كنار گوسفند و كوهسار!
*****
به به از آن شورش و آن همهمه
كه بيفتد گاهگاهي در رمه
بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد
این از نیما اما حیفم می آید در همین جایادی از استاد ارجمند فقید حبیب یغماییکه از پایه گذاران دستور زبان فارسی ودر گروه تنظیم کنندگان کتابهای درسی در دوران رضا شاه و محمد رضاشاه  بود در کنار اساتیدی چون خانلری و همائی و فروزانفر و یاسمی وامثالهم بود نکنم. شماری از معروفترین شعرهای کتابهای درسی منجمله کلاغ و روباه یادگار اوست  . حبیب ازروستا برخاست و تمام عمر را بخاطر فعالیتهایش در شهر بسر برد ولی تا فراغتی میافت به دشت کویر میشتافت و در کنار روستائیان که سخت دوستشان داشت میگذراند. من خود در دوران کودکی و نوجوانی بارها این مرد بزرگ را دیده ام که با چه محبت و شوقی با روستائیان مینشست و بخانه هاشان میرفت و از آنها میشنید و همیشه میگفت کاش من هم میتوانستم در کنار شما باشم. حبیب در زمره کارهای فراوانش مثنوی زیبائی در ستایش روستا و روستائیان و محبوب روستائی اش( تهمینه ، تمیمه،دختر اسماعیل هنر یغمائی دوم،شاعر و ادیب نامدار منطقه و مادر بانوی فرهیخته و شاعر ارجمند خانم پیرایه یغمائی) از خود بیادگار گذاشته که بد نیست جناب هاشم زاده نیز بخواند. مثنوی بلند است ودر بخشی از آن پس از انکه فساد اداری در شهر را به نقد میکشد میسراید.
….
خوشا دهقان و دهقان زاده بودن
به کار کشت و ورز آماده بودن
به کشخوان واله بردن از طویله
ز نوچنگ آب خوردن با کویله
زمین را زیر و رو با بیل کردن
ز گشک آشارو وزنبیل کردن
رفیقانم که در آنجا مقیم اند
فقیرانند و اصحاب نعیمند
به همت از زمین آبی بر آرند
به زحمت شوره زاران را بکاوند
… دگر با خور اگر افتد گذارم
برون نایم از آنجا جان یارم
نگار مهربان خوری من
که مینالد زرنج دوری من
دلم خواهد بدانسو پر بگیرم
نگار خویش را در بر بگیرم
بیندازم ز سر چادر نمازش
به دست آرم سر زلف درازش
در آویزم به بالای بلندش
فروگیرم زتن نیلی پرندش
نهم لب بر لب عنابی او
ببوسم گونه مهتابی او
سر او را نهم بر سینه خویش
بگویم انده دیرینه خویش
مگر یابم زگفتارش تسلی
بدان آهنگ شیرین محلی
محبت نیست جز در ده نشینان
دلی داری بنه در مهر اینان….
در هر حال در این زمینه ممنون از شخصیت مجهول الهویه جناب ثابت و من نیز پنهان نمیکنم اگر کشاکش روزگار وپا نهادن در سودای آزادی به راه سیاست نبود من نیز همین را میخواستم و دامن روستائیان از کف نمی نهادم تا اساسا با پدیده های آزار دهنده شهر نشینی!و شخصیتهای ارج مندی مثل شما حتی چند ثانیه روبرو شوم و به افاضاتشان پاسخ دهم که در روستائی کوچک، به بع بع بزغاله وچهچه شبانگاهی حمار وماغ کشیدن گاوان گوش بستن بهتر از شنیدن این یاوه ها و پاسخ بدانهاست.
اشاره دوم
راجع به نامه ایست که در فروردین سال 1364 به رهبر عقیدتی سابق خودنوشته ام و مراتب احترامات فائقه خود را به حضرتش ابراز داشته ام.نامه را در این لینک میتوانید ببینید. مقاله اي از اسماعيل يغمايي نشريه مجاهد شماره241 15فروردين1364  تاکید میکنم واقعی است. این نامه را من با شور و هیجان و در غلیان احساسات خالصانه خود در آنوقت که جوانی سی ویکساله بوده ام نوشته ام. من نامه ها ونوشته های دیگری نیز احتمالا دارم که میتوانند آنها را نیز منتشر کنند ولی مهمتر از تمام اینها چند شعر و سرودی است که در آن سالها از صمیم دل برای مسعود رجوی  نوشته ام و در آنها بسیار او را ستوده ام و یکی از آنها در میان سرودهای من، پنهان نمیکنم که از برخی جهات بهترین است که این چنین شروع میشود.
ای شرفت با شکوه خلق به پیوند
چهره فردای میهن از تو به لبخند
ای که به نامت درفش جنبش ایران
مانده برافراشته به بام دماوند
ای ز پیامت به شهر و کوه و به جنگل
نسل مجاهد به رزم بسته کمر بند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
زاد به دامان پاکبازی و عزمت
خلق یکی نسل پاکباز و برومند
جنگلی از شیر و آذرخش که یکسر
گشت بمیدان روانه با زن و فرزند
خفت به دریای خون و باز بپا خاست
خورد بنام شکوهمند تو سوگند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
رعد پیام تو بر سریر خمینی
صاعقه بارید سرخ و زلزله افکند
وز تو به ایرانزمین به پرتو توحید
باز درخشید نام پاک خداوند
نام تو فرخنده باد و در پی نامت
واژه امید جاودانه پساوند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
و در این شعرکلمات فارسی ، فرخنده =مسعود و امید= رجوی از ریشه رجا یعنی امید نشانده شده بود. من این سرود را با تمام عواطفم سرودم .من این چنین فکر میکردم.حدود سی سال قبل این چنین فکر میکردم . اندک اندک در گذر از تجربه ای سخت و آتشین و دردناک و به بهای از دست دادن همه چیز دانستم که اشتباه کرده ام و سالها به طول انجامید تا دانستم و آخرین  روشنائیهای شناخت در سال دو هزار و یازده ساختاری را که او و خواستهایش را مینمایاند بمن کاملا نشان داد و قهقهه خمینی ملای مرتجعی که ایران را به سیاهی افکند  دوباره در گوشهایم پیچید.
کسانی که در بیرون از یک تشکیلات سیاسی و نظامی زیسته اند بدون شناخت و گذر از پروسه وشناخت آناتومی ویرانسازی انساندر تشکیلات، هرگز نمی توانند سختی پروسه شناخت کسانی را که برای مبارزه تمام پلها را پشت سر خود خراب کرده اند بفهمند. نمی توانند بدانند برای رسیدن به شناخت و تغییر باید همراه با ویرانی دیوارها و بندها خود را نیز ذره ذره ویران کنند و باز سازند و از حصارهای تو در توی، ایدئولوژی، عاطفه،تشکیلات و روحیه جمعی، دستگاههای ارزشی، و در پایان اگر در پایگاهها باشند باید از حصار شرایط نظامی پایگاه و سپس،عراق و شرایط آن و خطر حصاری شدن توسط رژیم ملایان عبور کنند که عبور از سه حصار نخست بسیار بسیار دشوار است و مجموع اینها پدیده وفاداری مطلق به رهبر را رقم زده است که اساسا  راه هرنوع شک را میبندد تا زمانی که فاجعه فرود آید.
من در سال 1364 بطور خود خواسته شهروند تمام این حصارها بودم. تاکید میکنم خود خواسته و چون خود خواسته بود نیازی به اعمال فشار نبود و به همین دلیل هر نوع دفاع از رهبر و خاکساری در برابر او را خاکساری در برابر حق و حقیقت و ملت و میهن خود میدانستم و ابائی نبود که مایه افتخار بود که ما ویران شویم تا آنچه به آن باور داریم و گویا سمبل تمامی آنها را قائد و رهبر میدانستیم آباد و سر بلند باشد.در آن سالها مفهوم تمام قهرمانان تاریخ ایران از قهرمان اسطوره ای آرش کمانگیر تا بابک و ستارخان و مصدق را و نیز سیمای سمبلهای مذهبی رادر مسعود رجوی میدیدم و میجستم.
اگر انتقادی به من وارد است انتقاد این نیست که چرا اکنون چنان نمینویسم، بلکه این است که چرا در گذشته چنین نوشته ام ! اگر سی سال قبل چنین بوده و امروز این چنین نیست باید دید در این میان چه کسی بازنده است؟چه کسی تغییر کرده است؟ چه کسی در روشنائی قرار گرفته است من یا او؟ اگر هنوز چیزی در تاریکی است کمی صبر کنید……شاید من از جمله بخاطر این  دیگر چنین نمینویسم ،و چنین اعتقادی را به دور افکنده ام ،تا شریرانه و وقیخانه  در ذره ذره به مرگ کشاندن جمعی از رنجدیده ترین فرزندان مردم بااعتصاب غذا، وپیش از مرگ آنها با شکم پرو پیمان، در سرودن شعر و مصاحبه های رادیو تلویزیونی بیرحمانه برای تائید این اعتصابها، و پس از مرگ آنها در پایکوبی برای یک پیروزی خیالی دیگر شرکت نکنم و در حال نوشیدن و خوردن لب به سجایای قهرمانانی که از گرسنگی مردند نگشایم.
بگذارید این دو اشاره را با چند بیت دیگر از مثنوی مشهور «سفر نامه» حبیب یغمائی از انارک تا روستای چوپانان در دشت کویر با شتر و در توفان ریگ، تمام کنم حبیب این مثنوی را در سالهای جوانی خود سروده است و در خلال آن در ستایش ازشتری که با هوشیاری راه را در توفان ریگ پیدا و جان او را نجات داده میسراید
پیروی از نجیب جانوری
به که از بیشعور راهبری
ناشناسندگان که راهبرند
کاروان را به پرتگاه برند
چون نداری ز راهی آگاهی
پیروان را مبر به گمراهی
نکشد قوم را به راه هلاک
جز بد اندیش جاهل بی باک
مرد اگر بخرد است لج نکند
کارها را زلج فلج نکند
روان حبیب شاد و یاد آن شتری که او را به درستی از توفان شن به ساحل امن راهبری کرد و موجب شد جوانی که بعدها از بزرگان فرهنگ ایران شد زنده بماند گرامی باد و خداوند این شتر باشعور را با شترهای  شتر خانه بهشت از جمله ناقه صالح و شترهای مخصوص پیامبر اسلام عضباء (گوش پاره، دست کوتاه) و جدعاء محشور کند و از شتر حضرت عایشه عیال محبوب پیامبر که نامش عسکر بود دور بدارد.
اسماعیل وفا یغمائی
نوزده نوامبر 2013 میلادی
——————————-
 چند لغت خوری:
کشخوان:مخفف کشتخوان محل کشت و زرع
واله: خورجین خاصی که کود  و خاک را در آن میریزند و با الاغ حمل میکنند
نوچنگ : آبشار کوچکی که در مسیر جوی آب از بالا به پائین میریزد و حاصل تفاوت ارتفاع زمین است
کویله: غلاف خوشه های نخل که بعد از خشک شدن وسیله آبخوردن میشود
گشک:کنوارهای بافته شده از برگ خرما که با آن زنبیل درست میکنند
آشارو: زنبیل کوچک ساخته شده از برگهای نخل

 

اسماعیل وفا یغمایی – دریچه زرد

 

بیماران عقیدتی

بسیار حیرت آور است.

مدتها  که این مسئله توجه مرا جلب کرده بودکه چرا:
 به نحو بسیار پی در پی و بدون شکی و با تمام قوا و ایمان تام و تمام، فارغ از عناصر فرصت طلب بی ایمان حول و حوش ،مهره ها و ستونهای اصلی دستگاه رهبری عقیدتی و پیروان صدیق و وفادارش، تمام مخالفان و منتقدان خود را مزدور، بریده، تواب، آستانبوس ولایت فقیه، جلاد، خائن و …معرفی میکنند.
با حیرت میدیدم و میبینم این ذکر دائمی است.این ذکردر هر مقاله و نوشته و اطلاعیه ای دیده میشود.من بارها فکر کرده ام یعنی فکر میکردم:
 اینها مطمئنا میدانند که امثال قصیم، روحانی، همنشین بهار، مصداقی، جمالی، یغمائی ،شکری، اقبال و…نه توابند نه از رژیم خوششان می آید،نه مزدورند و نه استانبوس ولایت فقیه، پس اینان که با کمال راحتی و آرامش وجدان این چنین میگویند و مینویسند، آدمهای دروغگو و قدرت طلب و فرصت طلب بی پرنسیبی هستند که میخواهند مخالفان خود را لجن مال کنند ولی الان میخواهم با توضیح یک نکته روانشناسانه خاص بگویم که اشتباه کرده ام اینها واقعا آدمهای بدی به معنای معمول کلمه نیستند  . تعجب نکنید. توضیح میدهم.
خوب دقت کنید. 
باز هم تاکید میکنم خوب دقت کنید!  باید هم از دنیای صرف سیاست و کشاکشهای سیاسی دور شده وبه دنیای روان و روانشاسی سری بزنیم. من خود سالها هم به دلیل کار شعر و بخصوص رمان و نیز درک کارکردهای انقلاب ایدئولوزیک مقولات روانشناسی برایم جالب بوده است اما نمیدانم که چرا دیر به این حقیقت رسیدم. دقت کنید و جدی بگیرید.
نیروئی که رهبرش در سال 1364 اعلام انقلاب درونی ورهبری عقیدتی کرد و از سال 1364 تا سال 1392 یعنی بمدت بیست و هشت سال با اعلام یک ایدئولوژی نوین که به روشنی در سالهای 1368 اعلام «جهانی بودن» آن در درون تشکیلات اعلام شد و مقوله «رهبری فرا خطا» که باید همه در او به «مرحله ذوب» برسند  در دستور کار قرار گرفت و «بیست و هشت سال» شب و روزبا صدها و هزاران جلسه ریز و درشت برای جا انداختن این تئوری کوشش شد ،برخی افراد را بطور واقعی از نظر روانی و ایمانی بجائی رسانده که اساسا قدرت درک جهان معمول و انسانها را از دست داده اند و در جهانی با معیارهای خاص خود سیر میکنند و جدال من و شما با آنها جدال دو جهان بسیار متفاوت است.
تمام مقولات درونی این تشکیلات و سازمان اعم از جلسات امام زمان، مقولات زنان و طلاقها،مقولات دیگ و حوض وکوره و…و نیز وضعیت کنونی اعتصابیون لیبرتی و خونسردی کسانی که با خونسردی مرگ آنها را رستگاری میدانند بدون درک آنچه گفتم قابل فهم نیست.ما از اینها حیرت میکنیم ولی در جهان آنان حیرت آور که نیست بلکه بسیار عادی است.
مومنان این مکتب،  از انجا که خود را «حق مطلق» میدانند و «هیچگونه اشتباه و خطائی» را در مورد «رهبر»  و لاجرم خود در شناخت و داوری مخالفان امکان پذیر نمی دانند، در یک کنش و واکنش سریع و تاکید میکنم خطرناک روانی و شناختی، هر آنکسی را که مخالف و منتقد است، بلافاصله و برق آسا، بطور واقعی در پرده های ضمیر نوساخته خود، تواب، مزدور، بریده، آستانبوس ولایت میدانند. اینان صادقانه و بطور واقعی ما را  این چنین میبینند و بین ما و پاسدارها و شکنجه گران رژیم تفاوتی قائل نیستند،معیار این دستگاه چنین است و با همین فونکسیون ذهنی افرادی را که در درون رژیم و یا مزدور بوده و اکنون سر اطاعت به آنان فرود آورده اند انقلابی و تکاملی میبینند. این چنین است که مصداقی و قصیم به مرحله جلاد و مزدور نزول کرده و در مقابل امثال یعقوبی ها انقلابی میشوند.پاکیزگی اخلاقی در این دستگاه وقتی معنا دارد که در خدمت این شناخت باشی حتی اگر گوی سبقت از دن ژوان ربوده باشی و دهشاهی ارزش ندارد اگردر پاکی اخلاقی پوریای زمانه باشی و بقول پوریا بندت به محرم و نامحرم ناگشوده باشد.و کلام روشن اخر اینکه مومنان  و صادقان اینان را باید نه در کادریک انسان معمولی سیاسی، دروغگو و ناصادق فرصت طلب، بلکه در کادر یک بیمار،در حیطه اسکیزوفرنی سیاسی دید و بررسی کرد. 
اینها وقتی ما و امثال ما  را مزدور و خائن خطاب میکنند دروغ نمیگویند! بلکه چون فی الواقع در کادر شناخت نورمال سیاسی صحبت نمی کنند این چنین میبینند، یعنی صادقانه ما را مزدور و تواب  و آستانبوس خامنه ای میدانند . 
میدانیم بیماران اسکیزوفرن گاه بسیار خطرناکند یعنی در لحظه ناگهان ممکن است دچار این توهم شوند که ما میخواهیم آنها را از بین ببریم و پیشدستی کرده و به ما حمله کنند. 
این واقعیت در مورد اسکیزوفرنهای سیاسی که در دستگاه شناختی و مکتبی خاص  عقیدتی در طول بیست و هشت سال ساخته شده اند نیز صادق است.
 نفرت و خشم مجنونانه و مومنانه آنان، با نفرت یک عنصر سیاسی معمولی که از رقیب خود بیزار است بسیار فاصله دارد و به همین دلیل خشم و نفرتی که در نوشته مثلا آقای ثابت دیده میشود در این کادر قابل فهم است. 
اینان ما را با نگاهی که کشیشان قرون وسطی نسبت به مرتدان دستگاه خود داشتند ، مرتد، ضد تکامل، شیطانی، مزدور و تواب،خائن، پلید و… میبینند. اینان بدون آنکه بتوانند دستگاه در حال پاشیدن ولایت فقیه و حکومتی که مورد نفرت اکثریت مردم ایران است برای یک عنصر سیاسی حسابگر فرصت طلب هم کششی ندارد چه برسد برای افرادی چون ما که در برابر زور گوئی و ناحقی برشوریده ایم ما را مزدور و خائن میبینند چون نمیتوانند جز این بیندیشند. 
بیماران عقیدتی مشروعیت خود را نه از وجوه مثبت و ایجابی خود و دستگاهشان بلکه از نقاط منفی و سلبی رژیم ملایان میگیرند . یعنی هرچه آخوندها بیشتر جنایت کنند اینها خود را مشروعتر میابند و نقاط منفی خود را پوشیده تر میبینند به همین دلیل نمیشود با آنان در این جدل وارد شد که نقاط مثبت شما چیست زیرا نقاط مثبت آنها ناشی از وجوه منفی ملایان است و به همین دلیل در رسانه هاشان تا امکان داشته باشد وجوه منفی ملایان به تماشا گذاشته شده اما از یک بررسی و نقد کوچک در مورد خودشان خبری نیست.
باید گفت  در مورد این نوع افراد ، رهبر موفق به خلق انسان جدید! شده است.
اسکیزوفرنهای سیاسی در حالت فردی حداکثر خطر فردی ایجاد میکنند که توسط
پلیس و روانپزشکان حل و فصل میشود،و زیاد مهم نیست ، اما اگر سیستم چنین افرادی بر سر کار آید باید ملتی سالها و سالها بهای این بیماری سنگین را بپردازد.
آنهائی که وارد تونل اکثرا بی بازگشت اسکیزوفرنی سیاسی – عقیدتی شده اند قابل معالجه نیستند تنها زمان و واقعیت بیرونی و کنش و واکنشهای سیاسی واقعی وقتی دستگاه آنها را باطل و خرد شده اعلام کرد و به زباله دان ریخت شاید بخود آیند. خطر اسکیزوفرنهای سیاسی را دست کم نگیریم و برای آنها آرزوی بهبود بکنیم.

نوزده نوامبر 2013

اسماعیل وفا یغمایی – دریچه زرد

 

 

AriaNews
AriaNewshttps://aria.ariairan.com/
اخبار اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، اقتصادی، علمی از سراسر جهان در Aria News | آریا نیوز
آخرین خبرها
اخبار مرتبط